حضرت ابراهیم | زندگی نامه و داستان ساخت خانه خدا
زندگینامه حضرت ابراهیم
در مقاله زندگی نامه حضرت ابراهیم ع، سعی می کنیم ابتدا از کودکی حضرت ابراهیم شروع کنیم و سپس به داستان ساخت خانه خدا برسیم. چون دانستن این اتفاقات در درک مطالب دیگر کمک کننده است.
دوستانی که میخواهد مستقیم به عنوان داستان ساخت خانه خدا دست پیدا کنند، میتوانند بر روی این عنوان، در جدول فهرست مطالب، در بالا، کلیک کنند و مستقیم به عنوان مد نظرشان برسند.
زندگی نامه حضرت ابراهیم
نام ابراهیم در ۶۹ جای قرآن دیده میشود و در ۲۵ سوره، از وی سخن به میان آمده است، که دلیل بر عظمت شخصیت ایشان می باشد.
در قرآن از این پیامبر بزرگ، بسیار ستایش شده و او را الگو، نیکوکار، وفا کننده، شجاع و… میخواند.
خداوند حضرت ابراهیم را برای هدایت کدام سرزمین فرستاد؟
ابراهیم در ابتدا برای هدایت مردم بابل رفت، پس از آن به مصر مهاجرت کرد. بعد از ملاقات با حاکم مصر، از این کشور نیز خارج شد و به فلسطین رفت و مدتی در روستای حبرون که اکنون به شهر قدس خلیل معروف است ساکن شد.
ابراهیم سالها در سرزمین فلسطین، مردم را به خدا و توحید دعوت کرد و در ضمن به کار کشاورزی و دامداری پرداخت و آن را توسعه داد، و در سایه ی کوشش های او بسیار از مستضعفین، از نظر مادی و معنوی به زندگی بهتری دست یافتند و جمعی نیز به او ایمان آوردند و دلهایشان به نور رهبری او روشن گردید.
در میان اهل انساب و مورخین، ظاهرا اختلافی وجود ندارد که نام پدر ابراهیم تارخ بوده، و نسب آن بزرگوار را تا نوح پیغمبر بعضی چنین نوشته اند:
ابراهیم بن تارخ بن ناجور بن سروج بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفخشد بن سام بن نوح علیه السلام.
در بیوگرافی حضرت ابراهیم این چنین است که، حضرت ابراهیم در کودکی یتیم شد، ولی خانواده ی او خانواده مشهوری بود. ابراهیم پس از مرگ پدر، زیر دست عموی خود که آزر نام داشت، بزرگ شد و او را پدر نامید. و باید به این نکته حتما توجه داشت که آزر، پدر حقیقی ابراهیم نبود، بلکه عموی او بوده است.
در روزگاری که ابراهیم در کشور بابل زندگی می کرد، بت پرستی رواج داشت و عموی ابراهیم، کارش بت سازی بود و از اشخاص سر شناس به شمار میرفت. اما ابراهیم فرزند پاک و بی آلایش خانواده ی خود بود که هرگز بت را ستایش نکرد.
دعوت ابراهیم به یکتا پرستی
حضرت ابراهیم چون از عموی خود آزر محبت دیده بود و او را دوست میداشت، لذا تصمیم گرفت اول او را به راه راست هدایت کند، تا از بت پرستی دست بکشد و در راه دعوت مردم به خدا شناسی با ابراهیم همراهی کند.
لذا مودبانه با او سخن گفت و ماموریت خود را بشارت داد و از او خواست که از بت سازی و بت پرستی توبه کند.
اما آزر گفت: ابراهیم! این حرفها که تو میزنی خطرناک است، از این حرفها دست بردار، بگذار راحت زندگی کنیم و عقیده ی خودت را برای خود نگاه دار، مواظب باش که نمرود (حاکم ستمگر زمان) این صحبت ها را نشنود که اگر این حرف ها به گوش نمرود برسد، خیلی بد میشود.
ابراهیم علیه السلام می گفت: نمرود هم آدمی است مثل همهی آدمها، یک روز می میرد و تمام می شود، اگر مردم نادان نبودند او هم نمیتوانست ادعای خدایی کند، باید مردم را هوشیار کرد.
سخنان دلسوزانه ابراهیم و دلایل منطقی وی به قلب آزر ننشست، بلکه او خشمگین شد و گفت : من نمیتوانم حرفهای تو را قبول کنم، هر چه میخواهی بکن ولی باید از من و خانه و خانواده من دور شوی.
ابراهیم که نمیخواست خانواده آزر را به دردسر بیندازد، از خانواده خود کناره گرفت. از آن محل خارج شد و آزاد و مستقل به کار پرداخت. و هر وقت که موقع را مناسب میدید، به مردم میگفت: بت پرستی از گمراهی است و فریب شیطان است.
بعضی از مردم به ابراهیم علیه السلام و دعوت او ایمان پیدا کردند ولی بعضی دیگر می گفتند: ابراهیم حرفهای بزرگ میزند که ما نمیفهمیم.
ما میدانیم که صد ها سال است که ما آیین ما همین است. چطور ممکن است ابراهیم چیزی را بفهمد که هیچ یک از پدران ما نفهمیده اند!
ابراهیم بت شکن!
ابراهیم به گفتار خویش صادقانه عمل کرد و تصمیم گرفت ریشه عقیده پَست بت پرستی را از سرزمین خود دور کند و با بردباری و استقامت، در راه مبارزه با بت ها گام گذاشت و منادی توحید شد. به طوری که امروز هر خدا پرستی با افتخار از مبارزات ابراهیم سخن میگوید.
موقعیت برای ابراهیم فراهم شد و یکی از روز ها، روز عید بزرگ بود. رسم بر این بود که همه ی مردم به صحرا می رفتند و عید را جشن میگرفتند. مگر مردمی که بیمار بودند که در شهر می ماندند.
در آن روز همه رفتند، به ابراهیم هم گفتند بیا، ولی ابراهیم خود را به بیماری زد و گفت: حالم خوب نیست و باید در شهر بمانم تا حالم خوب شود.
ابرهیم در خانه ماند و همه ی مردم رفتند. همینکه شهر از مردم خالی شد، تبری به دوش گرفت و به بتخانه رفت.
نام خدا را بر زبان جاری کرد، و تمام بتها را قطعه قطعه کرد و بر روی زمین بت خانه ریخت. بعد تبر را بر روی دوش بت بزرگ گذاشت و به خانه رفت و راحت خوابید و استراحت کرد.
روز به پایان رسید و مردم از صحرا برگشتند و به زیارت بت خانه رفتند. اما همینکه وارد شدند، دیدند بت ها شکسته شده است.
خلاصه آنچه اتفاق افتاده بود به نمرود حاکم ستمگر گزارش کردند.
نمرود گفت: تحقیق کنید، ببینید چه کسی این کار را کرده است تا او را در مملکت رسوا کنم و عذابی سخت بدهم که مایه ی عبرت باشد، و دیگر جرأت پیدا نکند به بتها بی احترامی کند.
چند نفر که از عقیده ابراهیم خبر داشتند و می دانستند که او بت ها را قبول ندارد، به نمرود خبر دادند.
ابراهیم و نمرود
نمرود دستور داد ابراهیم را دستگیر کنند و دادگاهی بسازند و در حضور مردم او را محاکمه کنند و ابراهیم و هوا خواهان را رسوا کنند. روز دیگر دادگاه تشکیل شد و مردم برای تماشا جمع شدند و ابراهیم در حضور دادگاه پاسخگوی سوالات قاضی شهر بود.
حضرت ابراهیم خداوند را چگونه به نمرود معرفی کرد؟
قاضی گفت: ای ابراهیم، روز عید تمام بتهای بتخانه شکسته شده و جز تو هیچکس در شهر نبود، از این کار چه خبر داری؟
ابراهیم گفت: چرا از من می پرسید؟ از خود بتها بپرسید.
قاضی گفت: بت ها شکسته شده اند و از آنها نمی شود پرسید.
ابراهیم گفت: میگویند تبر بر روی دوش بت بزرگ بوده، از او بپرسید تا حقیقت را بگوید.
قاضی گفت: ای ابراهیم، بتها نمیتوانند صحبت کنند. از سنگ و چوب که نمیشود بازپرسی کرد.
ابراهیم گفت: وقتی که بتهای شما حتی قادر به صحبت نیستند، پس چگونه آنها را پرستش میکنید؟
قاضی گفت: ما اینجا برای گفت و شنود جمع نشده ایم، ما تو را متهم میدانیم، مردم هم میدانند که تو با بتها مخالف هستی، یا باید ثابت کنی که این کار، کار تو نیست، یا باید برای مجازات آماده شوی.
ابراهیم گفت: میگویید مردم، مرا بت شکن می نامند، من در بند نام نیستم، من با سنگ و چوب دشمن نیستم. بلکه من با نادانی و گمراهی شما دشمنم.
من هر کاری می کنم، به حکم خداست. خدایی که یگانه و تواناست. به نظر من، هر کس این بتها را شکسته، کار خوبی کرده و شما هم باید دست از این سنگها و چوب ها بردارید. و به خدای ابراهیم ایمان آوردید.
اوست که توانا و داناست. اما گفتید مجازات، لازم است بدانید که من از مجازات شما ترسی ندارم. خدای من خدایی است که میتواند مرا از شر شما حفظ کند.
سخنان ابراهیم در مقابل مردم، آنها را به فکر انداخت و هر کس با دوستان خود، در این باره صحبت می کرد که گویا حق با ابراهیم است.
وقتی نمرود این حالت را دید، گفت: ما بد کردیم او را جلوی مردم محاکمه کردیم، ما میخواستیم گناه او را ثابت کنیم، در حالی که وضع بدتر شد. لذا به قاضیان دستور داد حکم اعدام برای ابراهیم صادر کنند.
حکم دادگاه صادر شد و گفته شد که ابراهیم در آتش سوزانیده شود و هرکس به بت ها ایمان دارد و می خواهد به بتخانه خدمت کند، باید در جمع آوری هیزم کمک کند.
مردم همه شروع کردند به هیزم آوردن، و تپه ی بزرگی از چوب و هیزم در صحرایی برابر کاخ نمرود انباشته شد، و روز و ساعت اجرای حکم را معین کردند.
نمرود دستور داد منجنیق بلندی ساختند، و ساعت انتقام فرا رسید و همه ی مردم شهر برای تماشا جمع شدند. ابراهیم را حاضر کردند. او را بر بالای منجنیق بستند و آتش را روشن کردند.
در آن هنگام که ابراهیم بالای منجنیق بود و در مقابل دیدگان مردم بود، علت صدور حکم دادگاه که شکستن بت ها و بی احترامی به آنها بود، بیان شد و از او خواسته شد که اگر وصیتی دارد بگوید.
ابراهیم گفت: وصیت من آن است که مردم دست از بت پرستی بردارند، و به خدای دانا و توانا ایمان بیاورند، خدایی که میتواند همین آتش را گلستان کند.
آن وقت به ماموران دستور داده شد، ابراهیم را به سمت آتش پرتاب کنند.
همین که منجنیق حرکت کرد، ابراهیم با روح آرام و مطمئن گفت: ای خدای بزرگ به تو پناه میبرم و از تو یاری می جویم.
منجنیق را در آتش خواباندند و ابراهیم را در میان شعله های آتش رها کردند. در این لحظه از جانب خداوند به آتش فرمان رسید که: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش.
گفته اند آتش، آنچنان بر ابراهیم سرد شد که از شدت سرما، دندان هایش به هم میخورد! و در روایت دیگر آمده است که به قدرت خداوند، تختی میان آتش پیدا شد که ابراهیم بر روی آن نشست، و آتش تبدیل به گلستان شد و تخت ابراهیم را گل های زیبا پر کردند و از بهشت، لباسی زیبا برای ابراهیم هدیه آوردند که ابراهیم پوشید.
لذا آتش بر ابراهیم گلستان شد و مردم هم این صحنه را دیدند، و همینکه شعله های آتش فرو نشست، ابراهیم صحیح و سلامت از میان آتش بیرون آمد و باز هم مردم را به پرستش خدا دعوت کرد.
مرگ نمرود
از پیامد های این حادثه عظیم ( تبدیل آتش به گلستان) این بود که نمرود، دستور داد تا با کمال احترام ابراهیم را به حضورش بیاورند، ابراهیم را به حضورش بردند، در آن جمع قبل از آنکه دیگران سخن بگویند، ابراهیم از فرصت استفاده کرد و باز برای چندمین بار نمرود را به سوی خداوند بزرگ دعوت کرد و حجت را بر او تمام کرد.
نمرود مهلت خواست تا با وزیرش “هامان” مشورت کند، با او مشورت کرد و هامان گفت:
بعد از چهارصد سال خدایی، اکنون میخواهی بندگی را اختیار کنی که موجب هزاران شرمندگی است. اما با وجود این، نمرود مغرور، باز آن همه آیات الهی را به دیار فراموشی سپرد و به گفته ی مشاور نادانی گوش کرد و بار دیگر همچنان شیوه ی پوچ سابق خود را ادامه داد.
نمرود دستور داد که ابراهیم را از شهر اخراج کنند، و نه نمرود و نه بعضی از مردم نادان هیچ یک به ابراهیم ایمان نیاوردند، و دچار عذاب و بدبختی شدند.
نمرود که ادعای خدایی میکرد، و خود را نیرومند و قوی می دانست، به وسیله پشه ی ضعیفی که از راه گوشش وارد مغزش شده بود، بیمار شد و از پا در آمد و قحطی و خشکسالی آمد و رحمت و برکت از کشور بابل دور شد.
مهاجرت ابراهیم به مصر
در همان روز ها، حضرت ابراهیم علیه السلام به همراه همسر خود ساره که زنی زیبا بود و فرزندی نداشت به کشور مصر مهاجرت کرد و وقتی ابراهیم به مصر نزدیک شد، جاسوسان مصری او و همسرش را گرفتند و به نزد پادشاه مصر بردند و گفتند: گویا این شخص جاسوس دشمن است.
پادشاه مصر از سرگذشت آنها جویا شد، و با این که ابراهیم را با عقیده خود مخالف دید، ولی چون او را دانشمند و پاکدل یافت، به سبب اینکه مهمان کشورش بود، خدمتکاری به نام هاجر و هدیه های دیگر به او بخشید و گفت: ما مهمان را اذیت نمی کنیم. اما مردم ما هم سخت در عقاید خود تعصب دارند و مانع ماندن شما با عقیده تازه ای که دارید، باعث خونریزی و فتنه است بهتر است از این کشور بروید.
ابراهیم که قوم مصر را نیز چون قوم بابل نادان و ناقابل یافت، از آنجا برگشت و به فلسطین رفت و در میان قبایل صحرانشین منزل کرد. تا دین خداوند را اندک اندک در میان مردم توسعه دهد.
ازدواج ابراهیم و هاجر
ساره همسر ابراهیم، ظاهراً نازا بود و اولاد دار نمیشد. از آن طرف حضرت ابراهیم درخواست فرزند از خدا کرده و ساره چون از نداشتن فرزند ناامید شد، به ابراهیم پیشنهاد ازدواج با کنیزش، هاجر را داد تا شاید خداوند فرزندی به عنایت کند.
خداوند به زودی از طریق هاجر، اسماعیل را به او داد.
ابراهیم با فرزندش و همسرش، روزگار خوشی را پشت سر می گذاشتند تا اینکه وحی نازل شد، هاجر و اسماعیل شیرخواره را به بیابان خشک و بدون آب و علف مکه ببرد.
ابراهیم، هاجر و اسماعیل را به صحرا برد. هنگامی که ابراهیم می خواست برگردد، هاجر همسرش را صدا زد و پرسید: ابراهیم، چه کسی به تو دستور داده تا ما را در این سرزمین بگذاری که هیچ گیاه و جانور و حتی یک قطره آب در آن پیدا نمی شود؟ و ما را بدون توشه راه، رها میسازی؟
ابراهیم یک جمله گفت: پروردگار چنین دستور داده است!
هاجر که این جمله را شنید، گفت: اکنون که چنین است، پس بدان خداوند هرگز ما را به حال خود رها نخواهد ساخت.
اشکهای سوزان ابراهیم و هاجر با گریه کودک شیرخوار، قلب ابراهیم را تکان داد و دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! به خاطر فرمان تو، همسر و کودکم را در این سرزمین سوزان و بی آب و علف تنها میگذارم، تا نام و خانهات بلند و آباد گردد.
طولی نکشید آب آنها به پایان رسید. مادر برای به دست آوردن آب برخاست و به کنار کوه صفا آمد. نشانی از آب در آنجا ندید. سپس سراب آب در سمت کوه مروه، او را به سوی خود کشاند، و فکر کرد در آنجا آب پیدا خواهد کرد. ولی در آنجا نیز خبری نبود.
دوباره نور سراب را در کوه صفا دید و به آنجا رفت. ولی نشانی از آب ندید. هاجر همینطور هفت نوبت این فاصله را برای یافتن آب پیمود.
در بازگشت مشاهده کرد در نزدیکی پاهای کودک، آب چشمه زمزم در حال جوشیدن است و هر دو، از تشنگی نجات یافتند.
مشاهده پرندگانی که برای نوشیدن آب، به سوی آن چشمه آمدند، توجه کاروانها را به خود جلب کرد و به زودی طایفه “جرهم” نیز که در جستجوی نقطه مناسبی برای زندگی بودند، به آنجا آمدند و هاجر و فرزندش، از تنهایی بیرون آمدند.
امتحان سخت ابراهیم
حضرت ابراهیم زندگینامه ای پر از تلاطم و امتحانات سخت دارد.
اسماعیل ۱۳ ساله بود که ابراهیم در شب هشتم ذیحجه، خواب شگفت انگیزی دید.
درخواب مشاهده کرد، باید فرزندش را با دست خود قربانی کند. ابراهیم وحشت زده از خواب بیدار شد. هرچند میدانست خواب پیامبران واقعیت دارد، و شیطان را تسلطی بر پیامبران نیست.
ولی با این حال، در شب های بد که عرفه و عید قربان بود، خواب تکرار شد. ابراهیم فهمید باید از فرزندش چشم بپوشد. رو به سوی فرزندش کرد و گفت: پسرم! در خواب دیدم تو را ذبح می کنم. نظر تو چیست؟
اسماعیل از فرمان الهی استقبال کرد و گفت: پدر جان! هر دستوری که به تو داده شده است، انجام بده. از من خیالت آسوده باشد که به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت.
ابراهیم در حالی که دلش از محبت فرزند می تپید، و در اجرای فرمان الهی تردید نداشت، اسماعیل را به قربانگاه مکه آورد و آماده ذبح اسماعیل شد و گفت: خدایا، اینک ابراهیم بنده تو، و اسماعیل بنده تو، وحکم، حکم توست.
در این هنگام ندای الهی رسید که: ای ابراهیم! قربانی تو قبول است. حقا که تو خلیل و دوست خدا هستی.
دست از اسماعیل بردار و اینک گوسفندی را قربانی کن.
پدر و پسر خدا را سپاس گفتند و گوسفندی را قربانی کردند.
و بدین ترتیب امروزه در دین اسلام این روز مبارک را عید قربان می نامند و هر ساله در کشور های مسلمان جشن های باشکوهی برگزار میشود.
داستان ساخت خانه خدا
والدین گرامی میتوانند داستان حضرت ابراهیم و ساخت خانه خدا برای کودکان خود نیز بیان کنند و این موضوع را به فرزندان خود، به عنوان یک شیعه آموزش دهند.
خانه کعبه، از هنگام حضرت آدم علیه السلام، در مکه وجود داشت؛ و سپس در طوفان نوح اندکی آسیب دید.
زمانی هم که ابراهیم به همراه همسرش هاجر، و فرزندش اسماعیل، به فرمان الهی به صحرای مکه آمد گفت: پروردگارا! فرزندم را در این سرزمین خشک و سوزان، در کنار خانه تو جای میدهم؛ و معلوم میشود در آن هنگام، خانه خدا وجود داشته است، و ابراهیم و فرزندش اسماعیل، پایه های آن را بالا بردند تا جایی که دیگر دست آنها به بالای دیوار نمی رسید.
ابراهیم از خدا خواست که مکان کعبه را تعیین کند. جبرئیل از طرف خدا به زمین آمد و همان مکان سابق کعبه را خط کشی کرده و آنگاه ابراهیم آماده شد که در آن مکان به تجدید بنای کعبه بپردازد.
اسماعیل از بیابان سنگ می آورد و ابراهیم دیوارکشی کعبه را انجام می داد. و به این ترتیب به دیوار کعبه به ارتفاع رسید و سپس ابراهیم سقف کعبه را با چوب هایی پوشاند.
در مورد حجرالاسود، که در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بودند، در کنار کوه ابوقبیس بود.
ابراهیم با راهنمایی خداوند آن سنگ را یافت و با کمک اسماعیل آن را برداشته و آوردند و در جای خود که هم اکنون قرار دارد، نصب کردند.
ابراهیم برای کعبه دو در قرار داد. یکی به طرف مغرب و دیگری به طرف مشرق باز می شد.
در قرآن آمده پس از آنکه ابراهیم و اسماعیل ساخت کعبه را بالا بردند و کارش را به پایان رساندند، درخواست حضرت ابراهیم از خدا برای فرزندانش این چنین بود:
پروردگارا این عمل را از ما قبول کن.
خدایا ما و از فرزندان ما را تسلیم فرمان خود کن.
شیوه پرستش خود را به ما نشان بده.
توبه ما را بپذیر.
در میان مردم این سرزمین پیامبری را مبعوث کن تا به تعلیم و تربیت و پاکسازی فکری و عملی مردم بپردازد.
به این ترتیب ابراهیم در این مرحله نیز کار خود را به طور کامل انجام داد. خداوند به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد که مناسک حج را به جای آورند.
جبرئیل از طرف خداوند بر ابراهیم نازل شد و مناسک حج از طواف و سعی و وقوف در عرفات و مشعر و آداب منی را به آن دو بزرگوار آموخت.
آنها نیز مناسک حج را به ترتیب فوق انجام دادند.
درباره مقام ابراهیم ۴۰ قول است:
- امام صادق، جایگاه آن را همان نقطه میداند که در مسجدالحرام به آن معروف است.
- ابن عباس آن را، همه نقاطی که اعمال حج از قبیل طواف و سعی و وقوف و ذبح، در آنجا انجام میشود، دانسته است.
- عطا، از مفسران آن را عبارت از عرفه، مزدلفه و محل رمی جمرات میداند.
- مجاهد می گوید همه حرم مقام ابراهیم است.
ابراهیم خلیل خدا
چرا خداوند به حضرت ابراهیم سلام کرد و او را خلیل خود قرار داد؟
در قرآن و روایات ابراهیم به عنوان صاحب مقام های متعدد توصیف شده است مانند اینکه او: از نیکان، صالحان، قانتان، راستگویان بردباران، متعهدان، متوکل به خدا، شجاع، دارای منطق گویا، پیامبر، خلیل و … بود.
در میان این مقام های والای معنوی که هیچ پیامبری به آن متصف نشده، مقام “خلیل اللهی” مهمتر است که در قرآن آیه ۱۲۵ سوره نسا بدین شرح آمده است.
وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا
و خدا ابراهیم را به دوستیِ خود، انتخاب کرد.
اما اینکه چرا خداوند، ابراهیم را خلیل خود کرد، و این مقام را به او داد، حدیثی از امام صادق نقل است که:
از این دو خداوند ابراهیم را خلیل خود انتخاب کرد که: هرگز تقاضا کننده ای را محروم نساخت و هیچگاه از کسی نیز تقاضا نکرد.
در روایت دیگری آمده ابراهیم مرد غیوری بود نسبت به حجاب همسر، حساسیت خاصی داشت
از این رو وفتی به جایی میرفت در را میبست، روزی به خانه بر میگشت و دید مرد خوش سیما و پاکیزه ای در خانه او ایستاده است، به او گفت : چه کسی به تو اجازه ورود به این خانه را داده است؟
او گفت: پروردگارم به من این اجازه را داده. ابراهیم گفت: خداوند از من سزاوارتر است، اینک بگو کیستی؟
او گفت: من فرشته مرگ (عزرائیل) هستم.
ابراهیم گفت: آیا آمده ای مرا قبض کنی؟ او گفت: نه، بلکه خداوند بنده ای را خلیل خود کرده است. آمده ام به او بشارت دهم. ابراهیم گفت آن بنده کیست تا آخر عمر در خدمت او باشم؟
او گفت: آن بنده تو هستی!
وفات ابراهیم
درباره چگونگی وفات حضرت ابراهیم، احادیث بسیاری روایت کردند، که به یک حدیث، که در روایات شیعه صدوق ،در کتاب علل الشرایع و امالی از امیرالمومنین علیه السلام روایت کرده، اشاره میکنیم که آن حضرت فرمود:
هنگامی که خداوند اراده فرمود تا ابراهیم را قبض روح کند، ملک الموت را به نزد وی فرستاد، و چون آن حضرت فرود آمد، بر وی سلام کرد و جواب شنید.
سپس ابراهیم به او گفت: ای ملک الموت! برای دعوت من آمده ای یا برای مصیبت؟ گفت: برای دعوت آمده ام. دعوت حق را لبیک گو و اجابت کن.
ابراهیم فرمود هیچ دیدهای که خلیلی، خلیل خود را قبض روح کند و بمیراند؟
ملک الملک که این سخن را شنید، برای کسب تکلیف، به نزد خدای متعال بازگشت و گفت: خدایا! سخن خلیل خود، ابراهیم را شنیدی؟
خدای متعال فرمود: ای ملک الموت! به نزد وی بازگرد و بگو، هیچ دیده ای دوست دیدار دوستش را خوش نداشته باشد؟ هر دوستی دیدار دوست خود را دوست دارد.
درباره مدت عمر حضرت ابراهیم، به اختلاف نوشتهاند.
طبری و ابن اثیر قولی نقل کردهاند که آن حضرت هنگام وفات دویست سال سن داشته، و قول دیگری نیز ذکر کردهاند که صد و هفتاد و پنج سال از عمرش گذشته بود، و در حدیثی که صدوق در کتاب اکمال الدین از رسول خدا روایت کرده همین قول روایت شده است.
مدفن آن حضرت نیز در سرزمین فلسطین، در “حبرون ” است. جایی که اکنون به شهر ابراهیم خلیل معروف و مرسوم می باشد.
بعد از ابراهیم، فرزندش اسماعیل به پیغمبری رسید و بعد از اسماعیل، اسحاق و یعقوب، که آن بزرگواران هم مردم را به دین ابراهیم راهنمایی می کردند.
در مدت عمر اسماعیل اختلاف است، ۱۲۰ یا ۱۳۷ سال ذکر کردهاند.
درباره وفات و مدفن او هم اختلاف است. بعضی گفتهاند که محل وفات آن حضرت، در فلسطین بوده است. ولی مورخین عرب محل وفات آن حضرت را مکه گفته و مدفن او را همان حجر اسماعیل ذکر کردهاند.
مدت عمر اسحاق را عموماً ۱۸۰ سال نوشته اند و بعضی نیز ۱۶۰ سال گفته اند.
مدفن آن حضرت نیز در همان “حبرون” که اکنون به شهر خلیل الرحمان مرسوم است، می باشد.
زندگینامه حضرت ابراهیم pdf به زودی در قرار خواهد گرفت.
امید روشن هستم، از سال 96 پا به عرصه سایت گذاشتم. من یکی از علاقمندانِ حوزه سئو هستم و تلاش میکنم با علم سئو مطالب آموزشی بیشتری را در بستر وب منتشر کنم.
امید روشن هستم، از سال 96 پا به عرصه سایت گذاشتم. من یکی از علاقمندانِ حوزه سئو هستم و تلاش میکنم با علم سئو مطالب آموزشی بیشتری را در بستر وب منتشر کنم.
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
زندگینامه حضرت ابراهیم همیشه برام جذاب بوده، بسیار ممنونم
درود بر ابراهیم خلیل